بی اندیش bndsh

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان

۱۷ مطلب با موضوع «داستان های مدیریتی» ثبت شده است


زمستان بسیار سختی بود. آن قدر سرد بود که برخی از حیوانات جنگل یخ زده بودند.برخی حیوانات که گروهی زندگی می کردند دور هم جمع شده بودند زیرا با این روش می توانستند بهتر خود را گرم کنند و خود را از مرگ حتمی نجات دهند. خارپشت ها هم خواستند از این روش استفاده کنند اما با خارهایشان یکدیگر را زخمی می کردند.

باید تصمیم می گرفتند؛ یا خارهای دوستان را تحمل کنند یا از سرما یخ بزنند.
خارپشت ها آموختند که زخم های کوچک ناشی از همزیستی را بپذیرند چون گرمای وجود دوستانشان مهمتر بود و این چنین بود که توانستند زنده بمانند.سازمانی موفق خواهد بود که بتواند از پتانسیل افراد دارای دیدگاه های متفاوت و متضاد و پذیرش و هضم آنها در جهت مقاصد سازمان به خوبی استفاده کند.


+

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۴ ، ۰۰:۱۱

کودکی ده ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد. پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد.

استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاهها ببیند. در طول شش ماه استاد فقط روی بدنسازی کودک کار کرد و در عرض این شش ماه حتی یک فن جودو را به او تعلیم نداد. بعد از شش ماه خبر رسید که یک ماه بعد مسابقات محلی در شهر  برگزار میشود. استاد به کودک ده ساله فقط یک فن آموزش داد و تا زمان برگزاری  مسابقات فقط روی آن تک فن کار کرد. سرانجام مسابقات انجام شد و کودک توانست  در میان اعجاب همگان، با آن تک فن همه حریفان خود را شکست دهد. سه ماه بعد  کودک توانست در مسابقات بین باشگاهها نیز با استفاده از همان تک فن برنده شود.  وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، کودک از استاد راز پیروزی اش را پرسید. استاد گفت: دلیل پیروزی تو این بود که اولا به همان یک فن به خوبی مسلط بودی.  ثانیا تنها امیدت همان یک فن بود و سوم اینکه تنها راه شناخته شده برای مقابله با  این فن، گرفتن دست چپ حریف بود، که تو چنین دستی نداشتی. یاد بگیر که در  زندگی، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت استفاده کنی. راز موفقیت در زندگی،  داشتن امکانات نیست، بلکه استفاده از "بی امکانی" به عنوان نقطه قوت است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۴ ، ۱۴:۴۰

پائیز بود و سرخپوست ها از رئیس جدید قبیله پرسیدند که زمستان پیش رو سرد خواهد بود یا نه. از آنجایی که رئیس جدید از نسل جامعه مدرن بود از اسرار قدیمی سرخپوست ها چیزی نیاموخته بود. او با نگاه به آسمان نمی توانست تشخیص دهد زمستان چگونه خواهد بود. بنابراین برای اینکه جانب احتیاط را رعایت کند به افراد قبیله گفت که زمستان امسال سرد خواهد بود و آنان باید هیزم جمع کنند.

چند روز بعد ایده ای به نظرش رسید. به مرکز تلفن رفت و با اداره هواشناسی تماس گرفت و پرسید:آیا زمستان امسال سرد خواهد بود؟
کارشناس هواشناسی پاسخ داد:به نظر می رسد این زمستان واقعاً سرد باشد.
رئیس جدید به قبیله برگشت و به افرادش گفت که هیزم بیشتری انبار کنند. یک هفته بعد دوباره از مرکز هواشناسی پرسید: آیا هنوز فکر می کنید که زمستان سردی پیش رو داریم؟
کارشناس جواب داد:بله، زمستان خیلی سردی خواهد بود.
رئیس دوباره به قبیله برگشت و به افراد قبیله دستور داد که هر تکه هیزمی که می بینند جمع کنند. هفته بعد از آن دوباره از اداره هواشناسی پرسید:آیا شما کاملاً مطمئن هستید که زمستان امسال خیلی سرد خواهد بود؟
کارشناس جواب داد: قطعاً و به نظر می رسد زمستان امسال یکی از سردترین زمستان هایی باشد که این منطقه به خود دیده است.
رئیس قبیله پرسید:شما چطور می توانید این قدر مطمئن باشید؟
کارشناس هواشناسی جواب داد:چون سرخپوست ها دیوانه وار در حال جمع آوری هیزم هستند.
مدیران ناکارآمد به دلیل نداشتن دانش و تخصص لازم، مغرور بودن و خودخواهی، منفعت طلبی شخصی، انحصارطلبی و فراهم نکردن نظام های اطلاعاتی و تصمیم گیری مناسب، در بیشتر موارد مرتکب تصمیم های اشتباه و نابخردانه و شاید هم مغرضانه می شوند که هزینه های زیادی را به مجموعه تحت مدیریت آنان وارد می کند. اگر تصمیم های نادرست این گونه مدیران آغازگر چرخه معیوبی نیز باشد در این صورت اثرات منفی و مخرب این تصمیم ها بیشتر و بیشتر خواهد شد تا حدی که می تواند به بحران و یا نابودی سیستم منجر شود.
مثالی از چرخه معیوب که در واقعیت زیاد اتفاق می افتد از این قرار است: مدیریت سرمایه گذاری را کاهش می دهد و از منابع مالی برداشت می کند. مدیریت با کاهش یا حذف توسعه کارکنان، توسعه محصولات جدید، تحقیق بازار و دیگر موارد هزینه ها را کاهش می دهد و سود سهام و حقوق و مزایای مدیران را افزایش می دهد و بدین صورت از سرمایه برداشت می کند. نتیجه این کار کاهش حقوق کارکنان، آموزش کارکنان در پایین ترین سطح، خط تولید روزآمد نشده یا منسوخ و ضعف در شناخت نیازهای بازار و مشتریان خواهد بود. این اثرات منفی باعث نارضایتی کارکنان، کاهش تعهد سازمانی و افزایش نرخ خروج کارکنان خواهد شد. این موارد موجب کاهش کیفیت محصولات و خدمات، نارضایتی مشتریان و جذب شدن آنان به سمت رقبا و از دست رفتن سهم بازار خواهد شد. کاهش فروش و سود باعث می شود که مدیریت برای پرداخت هزینه های اولیه و جاری هم، دوباره از سرمایه برداشت کنند و بدین ترتیب چرخه معیوب ادامه می یابد. 

+

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۴ ، ۰۸:۴۴

اگه وبلاگ رو دنبال کرده باشید متوجه این قضیه شده اید که هر هفته ی شنبه ما یک داستان کوتاه مدیریتی در وبلاگ قرار می دهیم اما این هفته ماجرا فرق میکنه و دو تا داستان رو در ادامه مطلب قرار می دهیم من خودم هر داستان برای هفته ی بعد رو تو هفته ی قبل از اون پیدا می کنم اما این هفته یه کمی ماجرا عوض شد و علاوه بر اون انتخاب اولم ، دیروز به یه داستان جالب برخوردم که اون هم برا تون می زارم....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۴ ، ۱۱:۱۹

روستایی بود دور افتاده که مردم ساده دل و بی سوادی در آن سکونت داشتند. مردی شیاد از ساده لوحی آنان استفاده کرده و بر آنان به نوعی حکومت می کرد. برحسب اتفاق گذر یک معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغلکاری های شیاد شد و او را نصیحت کرد که از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا می کند. اما مرد شیاد نپذیرفت. بعد از اتمام حجت٬ معلم با مردم روستا از فریبکاری های شیاد سخن گفت و نسبت به حقه های او هشدار داد. بعد از کلی مشاجره بین معلم و شیاد قرار بر این شد که فردا در میدان روستا معلم و مرد شیاد مسابقه بدهند تا معلوم شود کدامیک باسواد و کدامیک بی سواد هستند. در روز موعود همه مردم روستا در میدان ده گرد آمده بودند تا ببینند آخر کار، چه می شود.

شیاد به معلم گفت: بنویس مار 
معلم نوشت: مار
نوبت شیاد که رسید شکل مار را روی خاک کشید.
و به مردم گفت: شما خود قضاوت کنید کدامیک از اینها مار است؟
مردم که سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شکل مار را شناختند و به جان معلم افتادند تا می توانستند او را کتک زدند و از روستا بیرون راندند.اگر می خواهیم بر دیگران تأثیر بگذاریم یا آنها را با خود همراه کنیم بهتر است با زبان، رویکرد و نگرش خود آنها، با آنها سخن گفته و رفتار کنیم. همیشه نمی توانیم با اصول و چارچوب فکری خود دیگران را مدیریت کنیم. باید افکار و مقاصد خود را به زبان فرهنگ، نگرش، اعتقادات، آداب و رسوم و پیشینه آنان ترجمه کرد و به آنها داد. 

+

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۴ ، ۲۰:۰۴

هفته ی قبل یه قراری با هم گذاشته بودیم و قرار شد شنبه ی هر هفته یه داستان مدیریتی بزارم و اینم دومین داستان از یر داستان های مدیرتی که بر می گرده به نوع نگاه ما نمی خوام بیشتر از این توضیح بدم فقط داستان رو بخونید و لذت ببرید...



شخصی سر کلاس ریاضی خوابش برد. زنگ را زدند بیدار شد و با عجله دو مسئله را که روی تخته سیاه نوشته شده بود یادداشت کرد و با این باور که استاد آنرا به عنوان تکلیف منزل برای هفته بعد داده است به منزل برد و تمام آنروز و آن شب برای حل کردن آنها فکر کرد. هیچیک را نتوانست حل کند. اما طی هفته دست از کوشش برنداشت. سرانجام یکی از آنها را حل کرد و به کلاس آورد. استاد به کلی مبهوت شد زیرا آن دو را به عنوان دو نمونه از مسایل غیر قابل حل ریاضی داده بود.

در یک باشگاه بدنسازی پس از اضافه کردن 5 کیلوگرم به رکورد قبلی ورزشکاری از وی خواستند که رکورد جدیدی برای خود ثبت کند. اما او موفق به این کار نشد. پس از او خواستند وزنه ای که 5 کیلوگرم از رکوردش کمتر است را امتحان کند. این دفعه او براحتی وزنه را بلند کرد. این مسئله برای ورزشکار جوان و دوستانش امری کاملا طبیعی به نظر می رسید اما برای طراحان این آزمایش جالب و هیجان انگیز بود چرا که آنها اطلاعات غلط به وزنه بردار داده بودند. او در مرحله اول از عهده بلند کردن وزنه ای برنیامده بود که در واقع 5 کیلوگرم از رکوردش کمتر بود و در حرکت دوم ناخودآگاه موفق به بهبود رکوردش به میزان 5 کیلوگرم شده بود. او در حالی و با این باور وزنه را بلند کرده بود که خود را قادر به انجام آن می دانست.
هر فردی خود را ارزیابی می کند و این برآورد مشخص خواهد ساخت که او چه خواهد شد. شما نمی توانید بیش از آن چیزی بشوید که باور دارید هستید. اما بیش از آنچه باور دارید می توانید انجام دهید.

+

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۴ ، ۲۰:۳۲


یه چند وقتی بود که می خواستم این بخش جدید رو به وبلاگ اضافه کنم ولی خوب نمی شد که بشه ولی الان خوش بختانه به این نتیجه رسیدم که باید بشه و خیلی هم جالب و خواستنیه این بخش جدید البته افتتاحش با ربان و این جور حرفا نیست یه افتتاح ساده و سعی می کنم شنبه ی هر هفته داستانک مدیریتی جدید بزارم   این شما و افتتاح بخش داستان های مدیریتی ....


راه رفتن سگ روی آب





شکارچی پرنده سگ جدیدی خریده بود، سگی که ویژگی منحصر به فردی داشت. این سگ میتوانست روی آب راه برود. شکارچی وقتی این را دید نمی توانست باور کند و خیلی مشتاق بود که این را به دوستانش بگوید. برای همین یکی از دوستانش را به شکار مرغابی در برکه ای آن اطراف دعوت کرد.

او و دوستش شکار را شروع کردند و چند مرغابی شکار کردند. بعد به سگش دستور داد که مرغابی های شکار شده را جمع کند. در تمام مدت چند ساعت شکار، سگ روی آب می دوید و مرغابی ها را جمع می کرد. صاحب سگ انتظار داشت دوستش درباره این سگ شگفت انگیز نظری بدهد یا اظهار تعجب کند، اما دوستش چیزی نگفت.

در راه برگشت، او از دوستش پرسید آیا متوجه چیز عجیبی در مورد سگش شده است؟

دوستش پاسخ داد: آره، در واقع، متوجه چیز غیرمعمولی شدم. سگ تو نمی تواند شنا کند.

بعضی از افراد همیشه به ابعاد و نکات منفی توجه دارند. روی وجوه منفی تیم های کاری متمرکز نشوید. با توجه به جنبه های مثبت و نقاط قوت، در کارکنان و تیم های کاری ایجاد انگیزه کنید.

+

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۴ ، ۱۸:۵۲