بی اندیش bndsh

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان

۱۳۱ مطلب توسط «مهدی.م» ثبت شده است

  میمون هایی که «ترسیدن» را یاد گرفتند: میمون هایی که از مار نمی ترسیدند را در کنار مار ها قرار دادند. در همین حین صداهای بلند و وحشتناکی هم از بلندگو ها پخش کردند. با این کار میمون هایی که از مار ها نمی ترسیدند «یاد گرفتند» که از مار بترسند. نتیجه عجیب تر این آزمایشاین بود که حتی میمون های دیگری که هم که از مار ها نمی ترسیدند با دیدن ترس سایر میمون ها آنها هم از مار ها ترسیدند.

 

نتیجه: ما از بعضی از چیزها می ترسیم چون آنها را با چیز های دیگری در ذهن مان به یکدیگر مرتبط می کنیم. مثلآ یک کودک بعد از شنیدن صدای ترسناک محکم بسته شدن درب در تاریکی از تاریکی خواهد ترسید.

 

---------------------------------------------------------------------------------------


   قورباغه هایی که زنده زنده آب پز شدند: چند قورباغه را در ظرفی پر از آب جوش انداختند، آنها خیلی سریع از آب جوش به بیرون پریدند و خودشان را نجات دادند. وقتی همین قورباغه ها را در ظرف آب سرد قرار دادند و آرام آرام آب را به جوش رساندند همه آنها در آب جوش کشته شدند چون نتوانستند عکس العملی به همان سرعت نشان دهند.

 

نتیجهما می توانیم تغییرات ناگهانی را بفهمیم و متقابلآ عکس العمل نشان دهیم اما وقتی این تغییرات در دراز مدت انجام می شوند وقتی متوجه می شویم که دیگر خیلی دیر است. یادمان باشد، نه عادت های بد یک شبه وجود کسی را فرا می گیرد و نه کسی یک شبه فرد دیگری می شود، همه چیز پله پله انجام می شود. مهم این است که گرم شدن آب را احساس کنید.

 

 

 

---------------------------------------------------------------------------------------

 

   موش های شناگری که غرق شدند: این بار تعدادی موش های صحرایی که بعضی آنها می توانند 80 ساعت مداوم شنا کنند آماده شدند. محققان قبل از اینکه آنها را در آب بیاندازند با کلک این باور غلط را در موش ها به وجود آوردند که آنها گیر افتاده اند. خیلی از موش ها تنها پس از چند دقیقه بعد از شنا کردن غرق شدند. نه چون نمی توانستند شنا کنند، بلکه چون فکر می کردند گیر کرده اند ناامید شده و دست از شنا کردن برداشتند و غرق شدند.

 

نتیجهوقتی همه چیز به آن طور که می خواهیم پیش می رود ما هم با حداکثر توان مان تلاش می کنیم. اما بعد از اینکه سر و کله مشکلات بزرگ و کوچک پیدا می شود ناامید شده و دست از تلاش کردن بر می داریم، با وجود اینکه توان انجام آن را داریم.

 

 

 

---------------------------------------------------------------------------------------

 

   سگ هایی که یاد گرفتند تلاش نکنند: تعدادی سگ در اتاقی قرار گرفتند که زمین آن می توانست شوک الکتریکی خفیفی به سگ ها وارد کند. دکمه ای روی دیوار اتاق بود که با فشرده شدن جریان را قطع می کرد. وقتی شوک وارد شد سگ ها بالا و پایین پریدند تا بالاخره یکی از سگ ها دکمه را زد و جریان قطع شد. سگ ها یاد گرفتند با زدن آن دکمه آن شوک ناخوشایند قطع می شود.

روی نصف گروه اول سگ ها همین آزمایش دوباره تکرار شد اما این بار دراتاق دیگری که دکمه ای الکی داشت و با زدن آن هیچ اتفاقی نمی افتاد و جریان همچنان ادامه داشت. بعد از این مراحل سگ هایی که در اتاق دوم بودند به اتاق اول (با کلید سالم) بازگردانده شدند و آزمایش تکرار شد. این بار هیچ کدام شان حتی سعی نکردند که دکمه را فشاردهند.

 

نتیجه: هیچ کس با نامیدی به دنیا نمی آید، بلکه ما بعد از اینکه چند بار شکست می خوریم «شکست خوردن» را یاد می گیریم و حتی به خودمان زحمت تلاش کردن نمی دهیم. اگر به مشکلی برخورده اید، مهم نیست دفعه چندم است که زمین خورده اید، باز هم بلند شوید و برای حل آن تلاش کنید. ممکن است کلید سالم باشد، فقط فشارش دهید!

+

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۴ ، ۰۹:۳۶

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۴ ، ۲۱:۴۳

شرمنده این رو باید اول هفته می زاشتم نه الان که داریم به هفته ی بعد نزدیک می شیم ولی از قدیم گفتن ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازس...:)



هیزم شکن تنومند اما بدخلقی در نزدیکی دهکده شیوانا زندگی می کرد. هیزم شکن بسیار قوی بود و می توانست در کمتر از یک هفته یکصد تنه تراشیده درخت قطور را تهیه و تحویل دهد اما چون زبان تلخ و تندی داشت با اهالی شهرهای دور قرار داد می بست و برای مردم دهکده خودش کاری نمی کرد.

برای ساختن پلی روی رودخانه نیاز به تعداد زیادی تنه درخت و الوار بود و چون فصل باران و سیلاب هم نزدیک بود، اهالی دهکده مجبور بودند به سرعت کار کنند و در کمتر از دو هفته پل را بسازند. به همین خاطر لازم بود کسی نزد هیزم شکن برود و از او بخواهد که کارهای جاری خودش را متوقف کند و برای پل دهکده تنه درخت آماده کند.
چند نفر از اهالی نزد او رفتند اما جواب منفی گرفتند. برای همین اهالی دهکده، نزد شیوانا آمدند و از او خواستند به شکلی با مرد هیزم شکن سرصحبت را باز کند و او را راضی کند تا برای پل دهکده تنه درخت آماده کند.
شیوانا صبح روز بعد اول وقت لباس کارگری پوشید. تبری تیز را روی شانه گذاشت و به سمت کلبه هیزم شکن رفت. مردم از دور نگاه می کردند و می دیدند که شیوانا همپای هیزم شکن تا ظهر تبر زد و درخت اره کرد و سرانجام موقع ناهار با او سر گفتگو را باز کرد و در خصوص نیاز اهالی به پل و باران شدیدی که در راه است برای او صحبت کرد. بعد از صرف ناهار هیزم شکن با شادی و خوشحالی درخواست شیوانا را پذیرفت و گفت از همین بعد از ظهر کار را شروع می کند. شیوانا هم کنار او ایستاد و تا غروب درخت قطع کرد.
شب که شیوانا به مدرسه برگشت اهالی دهکده را دید که با حیرت به او نگاه می کنند و دلیل موافقیت هیزم شکن یکدنده و لجباز را از او می پرسند. شیوانا با لبخند اشاره ای به تبر کرد و گفت: این هیزم شکن قلبی به صافی آسمان دارد. منتهی مشکلی که دارد این است که فقط زبان تبر را می فهمد. بنابراین اگر می خواهید از این به بعد با هیزم شکن هم کلام شوید چند ساعتی با او تبر بزنید. در واقع هر کسی زبان ابزار شغل خودش را بهتر از بقیه می فهمد و شما هر وقت خواستید با کسی دوست شوید و رابطه صمیمانه برقرار کنید باید از طریق زبان ابزار شغل و مهارت او با او هم کلام شوید.



+

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۴ ، ۱۹:۵۰

همه چیز با یه شهاب سنگ شروع شد شهاب سنگی که به زمین برخورد کرد و باعث انقراض بزرگ شد حالا فرض کنید این شهاب سنگ به زمین برخورد نمی کرد و با کمی فاصله از کنار زمین می گذشت و یک نور کوچیک و زیبا تو آسمون شب می شد اون وقت شاید دایناسور ها حاکم مطلق زمین بودند و مانند آنچیزی که ما هستین هوشمند می شدند البته تمام این ها تخیل یک نویسنده است که الان به صورت یک انیمشن بسیار جالب در اومده به اسم "دایناسور خوب"


خلاصه داستان: دایناسور خوب (به انگلیسی: The Good Dinosaur) نام انیمیشن کوتاه محصول مشترک کمپانی والت دیزنی پیکچرز (به انگلیسی:Walt Disney Pictures) و پیکسار (به انگلیسی: Pixar Animation Studios) می‌باشد که به کارگردانی پیتر سون (به انگلیسی: Peter Sohn) ساخته شده است. این پویانمایی، داستان هیجان‌انگیر و طنز‌آمیز درباره‌ی یک دایناسور دوست‌داشتنی به نام آرلو (به انگلیسی: Arlo) است که قلبی بزرگ و مهربان دارد. پس از یک واقعه تکان‌دهنده، خانواده‌ی آرلو از هم می‌پاشد و او سفر فوق‌العاده‌ای را آغاز می‌کند که در طول آن یک پسر با او همراه می‌شود و…

شاید کمی عکسی که گذاشته باشم عجیب باشه اما در دنیایی که تخیل معنا داره هیچ چیز عجیب نخواهد بود .

برای دانلود و تمایشای این انیمشن اینجــــــا کلیک کنید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۴ ، ۰۸:۴۲

یادگیری، خودش یک مهارته. اگر خوب یادگرفتن و سریع یادگرفتن رو یاد بگیری، دیگه کسی به گرد پای تو هم نمی‌رسه.

من در شناخت آدم‌ها مهارتی ندارم. یک نفر از شرکتی که در اون مشغول بودم ۹۰ میلیون دلار دزدی کرد. شرکت فرو پاشید. بعضی چیزها رو هیچ‌وقت یاد نمی‌گیرم. زیادی از مردم خوشم میاد. به همین خاطر هر چقدر هم که تلاش کنم، برام سخته که آدم‌ها رو به خوبی بشناسم. برای همین آدم‌های دیگه‌ای رو پیدا می‌کنم که این کار رو به خوبی بلدن و از اونها کمک می‌گیرم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۴ ، ۱۴:۴۵


زمستان بسیار سختی بود. آن قدر سرد بود که برخی از حیوانات جنگل یخ زده بودند.برخی حیوانات که گروهی زندگی می کردند دور هم جمع شده بودند زیرا با این روش می توانستند بهتر خود را گرم کنند و خود را از مرگ حتمی نجات دهند. خارپشت ها هم خواستند از این روش استفاده کنند اما با خارهایشان یکدیگر را زخمی می کردند.

باید تصمیم می گرفتند؛ یا خارهای دوستان را تحمل کنند یا از سرما یخ بزنند.
خارپشت ها آموختند که زخم های کوچک ناشی از همزیستی را بپذیرند چون گرمای وجود دوستانشان مهمتر بود و این چنین بود که توانستند زنده بمانند.سازمانی موفق خواهد بود که بتواند از پتانسیل افراد دارای دیدگاه های متفاوت و متضاد و پذیرش و هضم آنها در جهت مقاصد سازمان به خوبی استفاده کند.


+

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۴ ، ۰۰:۱۱

کودکی ده ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد. پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد.

استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاهها ببیند. در طول شش ماه استاد فقط روی بدنسازی کودک کار کرد و در عرض این شش ماه حتی یک فن جودو را به او تعلیم نداد. بعد از شش ماه خبر رسید که یک ماه بعد مسابقات محلی در شهر  برگزار میشود. استاد به کودک ده ساله فقط یک فن آموزش داد و تا زمان برگزاری  مسابقات فقط روی آن تک فن کار کرد. سرانجام مسابقات انجام شد و کودک توانست  در میان اعجاب همگان، با آن تک فن همه حریفان خود را شکست دهد. سه ماه بعد  کودک توانست در مسابقات بین باشگاهها نیز با استفاده از همان تک فن برنده شود.  وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، کودک از استاد راز پیروزی اش را پرسید. استاد گفت: دلیل پیروزی تو این بود که اولا به همان یک فن به خوبی مسلط بودی.  ثانیا تنها امیدت همان یک فن بود و سوم اینکه تنها راه شناخته شده برای مقابله با  این فن، گرفتن دست چپ حریف بود، که تو چنین دستی نداشتی. یاد بگیر که در  زندگی، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت استفاده کنی. راز موفقیت در زندگی،  داشتن امکانات نیست، بلکه استفاده از "بی امکانی" به عنوان نقطه قوت است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۴ ، ۱۴:۴۰

پائیز بود و سرخپوست ها از رئیس جدید قبیله پرسیدند که زمستان پیش رو سرد خواهد بود یا نه. از آنجایی که رئیس جدید از نسل جامعه مدرن بود از اسرار قدیمی سرخپوست ها چیزی نیاموخته بود. او با نگاه به آسمان نمی توانست تشخیص دهد زمستان چگونه خواهد بود. بنابراین برای اینکه جانب احتیاط را رعایت کند به افراد قبیله گفت که زمستان امسال سرد خواهد بود و آنان باید هیزم جمع کنند.

چند روز بعد ایده ای به نظرش رسید. به مرکز تلفن رفت و با اداره هواشناسی تماس گرفت و پرسید:آیا زمستان امسال سرد خواهد بود؟
کارشناس هواشناسی پاسخ داد:به نظر می رسد این زمستان واقعاً سرد باشد.
رئیس جدید به قبیله برگشت و به افرادش گفت که هیزم بیشتری انبار کنند. یک هفته بعد دوباره از مرکز هواشناسی پرسید: آیا هنوز فکر می کنید که زمستان سردی پیش رو داریم؟
کارشناس جواب داد:بله، زمستان خیلی سردی خواهد بود.
رئیس دوباره به قبیله برگشت و به افراد قبیله دستور داد که هر تکه هیزمی که می بینند جمع کنند. هفته بعد از آن دوباره از اداره هواشناسی پرسید:آیا شما کاملاً مطمئن هستید که زمستان امسال خیلی سرد خواهد بود؟
کارشناس جواب داد: قطعاً و به نظر می رسد زمستان امسال یکی از سردترین زمستان هایی باشد که این منطقه به خود دیده است.
رئیس قبیله پرسید:شما چطور می توانید این قدر مطمئن باشید؟
کارشناس هواشناسی جواب داد:چون سرخپوست ها دیوانه وار در حال جمع آوری هیزم هستند.
مدیران ناکارآمد به دلیل نداشتن دانش و تخصص لازم، مغرور بودن و خودخواهی، منفعت طلبی شخصی، انحصارطلبی و فراهم نکردن نظام های اطلاعاتی و تصمیم گیری مناسب، در بیشتر موارد مرتکب تصمیم های اشتباه و نابخردانه و شاید هم مغرضانه می شوند که هزینه های زیادی را به مجموعه تحت مدیریت آنان وارد می کند. اگر تصمیم های نادرست این گونه مدیران آغازگر چرخه معیوبی نیز باشد در این صورت اثرات منفی و مخرب این تصمیم ها بیشتر و بیشتر خواهد شد تا حدی که می تواند به بحران و یا نابودی سیستم منجر شود.
مثالی از چرخه معیوب که در واقعیت زیاد اتفاق می افتد از این قرار است: مدیریت سرمایه گذاری را کاهش می دهد و از منابع مالی برداشت می کند. مدیریت با کاهش یا حذف توسعه کارکنان، توسعه محصولات جدید، تحقیق بازار و دیگر موارد هزینه ها را کاهش می دهد و سود سهام و حقوق و مزایای مدیران را افزایش می دهد و بدین صورت از سرمایه برداشت می کند. نتیجه این کار کاهش حقوق کارکنان، آموزش کارکنان در پایین ترین سطح، خط تولید روزآمد نشده یا منسوخ و ضعف در شناخت نیازهای بازار و مشتریان خواهد بود. این اثرات منفی باعث نارضایتی کارکنان، کاهش تعهد سازمانی و افزایش نرخ خروج کارکنان خواهد شد. این موارد موجب کاهش کیفیت محصولات و خدمات، نارضایتی مشتریان و جذب شدن آنان به سمت رقبا و از دست رفتن سهم بازار خواهد شد. کاهش فروش و سود باعث می شود که مدیریت برای پرداخت هزینه های اولیه و جاری هم، دوباره از سرمایه برداشت کنند و بدین ترتیب چرخه معیوب ادامه می یابد. 

+

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۴ ، ۰۸:۴۴

وقتی که به آدم بزرگا بگی که یک خونه قشنگ دیدم از آجر قرمز که جلو پنجره‌هاش غرق گل شمعدونی و بومش پر از کبوتر بود، محاله بتونن مجسمش کنن. باید حتما بهشون گفت یک خونه چندمیلیون‌تومنی دیدم تا صداشون بلند بشه که وای چه قشنگ!


این نوشته از کتاب شازده کوچولو هست ...

اولین باری که این کتاب رو خوندم وقتی به قسمت هایی از این دست می رسیدم برام واقعا سخت بود که باور کنم آدم های دور برم این طوریا و یا این که منم قراره این طوری بشم و همه چیز رو خلاصه کنم تو اعداد ارقام یا به عبارتی تو پول که به قول یه آدمی عامل فساد ....

نمی دونم شاید این ها همه جزئی از چیزی باشه که آدم برای بزرگ شدن باید یاد بگیره   اما به خدا باورش سخته البته الان و من از اون روزی می ترسم که باور نکردن برام یه چیز سخت باشه نمی دونم و واقعا هم نمی دونم چرا ما آدم ها همه چیز رو از دریچه ای به نام پول به مسائل نگاه می کنم چرا واقعا چرا؟


یاد یه ماجراییی افتاد از تابستون امسال با یکی از دوستام تو کافه کامو بودیم که بحث یه کتاب پیش اومد که عقاید خودمون رو توش بنویسیم و منم در باره پول این چیزا رو نوشتم...


پول یک اصل مهم در پیشبرد کار هست ولی اساس نیست.
اگر حرکتی به خاطر پول انجام گیرد تا مادامی که این پول تزریق گردد این حرکت ادامه خواهد داشت ولی اگر در حرکتی عشق(علاقه،کشش) باشد تا ابد الدحر می تواند ادامه پیدا کند اما چون بعضی انسان ها تنوع طلب هستند و هر چند وقت یکبار عشق جدیدی می یابد باید همشه آتش این عشق را گرم نگه داشت .(قانون هویج) 

خیلی عوض شدم اما امیدوارم عوضی نشده باشم :(
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۴ ، ۱۹:۰۸

اگه وبلاگ رو دنبال کرده باشید متوجه این قضیه شده اید که هر هفته ی شنبه ما یک داستان کوتاه مدیریتی در وبلاگ قرار می دهیم اما این هفته ماجرا فرق میکنه و دو تا داستان رو در ادامه مطلب قرار می دهیم من خودم هر داستان برای هفته ی بعد رو تو هفته ی قبل از اون پیدا می کنم اما این هفته یه کمی ماجرا عوض شد و علاوه بر اون انتخاب اولم ، دیروز به یه داستان جالب برخوردم که اون هم برا تون می زارم....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۴ ، ۱۱:۱۹