داستانهای المپیکی: قهرمان زندگی خودت باش
شاید تو هم مثل خیلیهای دیگه بعد از شنیدن قهرمان شدن یه ورزشکار، جایزه گرفتن بازیگر یه فیلم خوب، موفق شدن کسب و کار یه مدیر جوان، و معروف شدن یه نویسنده، فکرهایی از این دست به ذهنت برسه: «اون شرایط و استعدادش رو داشت»؛ «اگر شانس نداشت اینطور نمیشد»؛ «این استثناست!»؛ «حتماً حمایت میشده!»
درسته... هرکس با شرایط و محدودیتهای متفاوتی بزرگ میشه و پرورش پیدا میکنه؛ اما قهرمان بودن تنها مدال آوردن، معروف شدن و پولدار شدن نیست. قرار نیست همهٔ ما قهرمان المپیک یا برندهٔ نوبل و اسکار باشیم؛ یا حتی اینقدر پول داشته باشیم که ماشین های پارک شده در پارکینگ خونهمون مثل جعبه مدادرنگی باشه.
هر کسی میتونه و باید قهرمان زندگی خودش باشه. به مجموعه ای از شرایط و توانایی هاش در زندگی فکر کنه؛ من چه کارهایی میتونم انجام بدم؟ وضعیت فعلی خودش رو بشناسه؛ چه مسائلی در زندگی با قدرت من قابل تغییر هستن؟ هدفمند باشه و برای رسیدن به هدفی که براش لذتبخش و رویایی هست تلاش کنه؛ زندگیم رو وقف چی کنم و به چی برسم تا احساس خوشبختی داشته باشم؟ از فکر کردن به گذشته دست بکش و روی حال و آینده متمرکز شو؛ هدفی رو انتخاب کن و با روش خودت برای رسیدن بهش در مسیر باش و تلاش کن! این تعریف ما از قهرمانیه.
داستان قهرمانی آدمها بسته به هدفی که دنبال کردن و روشی که برای رسیدن به مقصد داشتن، رنگ به رنگ و شکل به شکل برای هر آدمی متفاوته. هرکسی در زندگیش داستانی داره؛ مطلب امروز داستان زندگی چند تا قهرمان المپیکی رو روایت میکنه. آدمهایی که در دنیای معمولی و پیچیده این روزها مسیرسون رو شناختن، هدفگذاری کردن، و مسیر رو تا هدف ادامه دادن.
داستان یکم:
جوزف اسکولینگ شناگر ۲۱ ساله سنگاپوری مثل بقیه ورزشکارهای حاضر در ریو با الگو قرار دادن قهرمانی از رشته خودش بزرگ شد؛ جوزف در ۱۳سالگی با مایکل فلپس، شناگر اعجوبه آمریکایی عکس یادگاری گرفته بود.
خودش میگه: اون به باشگاهی اومد که من در اونجا تمرین میکردم. همه به سمتش هجوم برده بودن و مدام میگفتن: «خدای من! مایکل فلپس اومده! من میخوام باهاش عکس بگیرم». خیلی شوکه شده بودم و واقعاً نمیتونستم دهنم رو باز کنم».
سال ها بعد در شب فینال ۱۰۰ متر پروانه المپیک ۲۰۱۶، نوبت فلپس بود که از تعجب میخکوب بشه. اسکولینگ جلوتر از فلپس رکورد المپیک رو شکست و طلا گرفت. این مدال اولین مدال طلای تاریخ سنگاپور در المپیک هم بود.
داستان دوم:
جولیوس یگو موفق نشد برای تمرین در رشتهٔ مورد علاقهش یعنی پرتاب نیزه، مربی پیدا کنه؛ بنابراین تصمیم گرفت با استفاده از ویدیوی آموزشی و یوتیوب آموزش خودش رو دنبال کنه. خودش میگه: «چون کسی نبود بهم بگه تمرینات و کارهایی که انجام میدم درست هستن یا نه، تصمیم گرفتم تا از اینترنت استفاده کنم. از این طریق روشی که حرفهایها داشتند رو دنبال کردم و حتی برای خودم رژیم غذایی در نظر گرفتم تا بدنم آماده بشه».
یگو ۲۷ ساله بعد از تمریناتش یکی از ورزشکاران حاضر در المپیک بود و در نهایت تونست مدال نقره رو بدست بیاره.
داستان سوم:
زهرا نعمتی عضو تیمملی پارالمپیک تیراندازی با کمان ایران و پرچمدار کاروان المپیک ایران در ریو. در المپیک لندن زهرا اولین و تنها زن در تاریخ ورزش ایران بود که موفق شد مدال طلا در سطح بازیهای جهانی پارالمپیک و المپیک رو در لندن بهدست بیاره. در ۲۹ مه ۲۰۱۳ در مراسم کمیته بینالمللی المپیک در سن پترزبورگ روسیه جایزه معتبر ورزشکار برتر پارالمپیک ۲۰۱۲ لندن رو از «بنیاد بینالمللی اسپورت آکورد» دریافت کرد.
۱۹ ساله بود و دانشجوی شهرستان، یک روز هنگام برگشتن به کرمان بر اثر تصادف اتوبوس قطع نخاع شد، همین شد که به تحصیلاتش ادامه نداد و دو سال با فیزیوتراپی درگیر بود تا با این شرایط کنار بیاد. قبل از تصادف هم ورزشکار هدفمندی بود. از ۱۱ سالگی تکواندو رو شروع کرده بود و قبل از حادثه کمربند دان مشکی داشت. عضو تیم منتخب استان با چند مقام استانی، که هدفش رسیدن به تیم ملی بود. بعد از تصادف مجبور بود تا آخر عمر از ویلچر استفاده کنه. با این وجود تصمیم گرفت به ورزش ادامه بده و وارد رشته تیراندازی با کمان شد و به خوبی پیشرفت کرد.
در مسابقات انتخابی المپیک ریو، نعمتی ورزشکارانی که بر خلاف او معلولیت نداشتند رو هم شکست داد و سهمیه شرکت در المپیک (برای رقابت با افراد بدون معلولیت جسمی) رو هم کسب کرد. به این ترتیب زهرا اولین ورزشکار معلول تاریخ ایران است که سهمیه پارالمپیک و المپیک را با هم گرفته و امسال در هر دو رقابت، جداگانه مسابقه داره.
داستان چهارم:
مورولاک آکینوسان دونده، قبل از اینکه دانشگاه رو شروع کنه، درباره زندگی اش پیشبینی بزرگی انجام داد؛ در ۲۸ ژوئیه ۲۰۱۱ در اکانت توییترش نوشت: در سال ۲۰۱۶، ۲۲ ساله خواهم بود از دانشگاهی که هنوز انتخابش نکردهام فارغ التحصیل میشم، و قصد دارم در المپیک باشم.
پنج سال بعد خواستهای که اون روز رویا بود تبدیل به واقعیت شیرینی شد. در ۳۰ جولای مجدداً در توییترش نوشت: سال ۲۰۱۶ است. از دانشگاه تگزاس فارغالتحصیل شدهام و هفته آینده در مسابقات المپیک شرکت میکنم.
خودش میگه: هدفی که انتخاب میکنی باید تاحدی واقعی باشه. من در اون برهه از زمان در سطحی نبودم که مطمئن باشم رویایی که دارم برآورده میشه؛ اما مطمئن بودم که میخوام بهش برسم. میخوام دخترها رو تشویق کنم که به دنبال هدفشون برن و ادامهاش بدن؛ مهم نیست که چقدر بزرگ باشه؛ مهم نیست چند نفر فکر میکنن که این رویا دست نیافتنیه. باید به سمتش حرکت کنی.
مورولاک موفق شد در رقابت های ۴×۱۰۰ متر مدال طلا رو بهدست بیاره.
داستان پنجم:
یسرا ماردینی شناگر سوری به همراه تیم کوچکی از ورزشکاران پناهنده (ROA) در المپیک ریو دو ژانیرو شرکت کرد.
به خاطر جنگ داخلی سوریه، یسرا مجبور شد خاک سوریه رو در اوت ۲۰۱۵ به مقصد یونان ترک کنه. در این مهاجرت اجباری اتفاقی ناگوار برای یسرا رخ داد. قایق حامل یسرا و ۱۲ نفر دیگر آسیب دید؛ یسرا، خواهرش و یکی دیگر از مسافران با حرکتی شجاعانه، قایق رو هل دادند تا جان خودشون و مسافرها نجات پیدا کنه. خودش میگه: به خودم گفتم خجالتآوره که در آب بمیریم در حالیکه شناگر هستم. خیلی سخت بود اما بالاخره رسیدیم. بعد از رسیدن به ساحل لستوس در یونان در اردوگاه با مترجمی برخورد داشتم که تمام داستان رو براش تعریف کردم. ازم پرسید: «آیا واقعاً شناگر خوبی هستی؟» جواب دادم بله فقط برام باشگاه پیدا کن. او هم دریغ نکرد و باشگاه مناسبی پیدا کرد و در اونجا پذیرفته شدم.
وقتی در آب هستم به چیزی فکر نمیکنم. تمام مشکلاتم رو فراموش میکنم و دنیای متفاوتی دارم. زمانی که در سوریه بودیم گاهی اوقات آب سرد بود و هیچ وسیلهای برای گرم کردنش نداشتیم یا خیابانها بمباران بود و نمیتونستیم تمرین کنیم.
وقتی اولین بار به آلمان اومدم اوایل سختی زیادی کشیدم؛ از طرفی زبان این کشور رو بلد نبودم و از طرفی کسی رو هم نمیشناختم. درسته که هیچ جا شبیه وطن نیست اما خوشبختانه الآن دوست پیدا کردم و به مدرسه میرم و از همه بهتر تمام اقوامم اینجا کنارم هستند. میخواهم برای همه انگیزه و الهامبخش باشم و خصوصاً به پناهجویان کمک کنم به زندگی ادامه بدن؛ باید ادامه داد و تلاش کرد.
داستان ششم:
دوی ماراتن المپیک ۲۰۱۶ هم داستان قهرمانانهای با خودش به همراه داشت. محمد جعفر مرادی اولین دونده ایرانی ماراتن در المپیک، درحالی که تا ۲۵ کیلومتر اول همپای دوندههای دیگه دوید، در کیلومترهای آخر بدنش تحلیل رفت و دچار گرفتگی عضله شد. با این حال در شرایطی که اصلاُ تعادل نداشت و زمین خورده بود، با تشویق تماشاگرها و دوندههای دیگه بلند شد و چهار دست و پا از خط پایان گذشت. در المپیک ۶۸ مکزیک وقتی جان استفن اکواری در شرایطی مشابه با پای آسیب دیده و بانداژ شده، در حالی که استادیوم خالی از تماشاگر شده بود مسابقه رو تموم کرد، در جواب خبرنگارها گفته بود: فکر نمیکنم شما درک کنید، کشورم منو ۸۰۰۰ کیلومتر نفرستاده که مسابقه رو شروع کنم، منو ۸۰۰۰ کیلومتر فرستاده که مسابقه رو تموم کنم.
برای دیدن ویدیوی عبور مرادی از خط پایان روی تصویر کلیک کنید.
در شرایطی که دوندگان آفریقایی (با افتخارات همیشگی در دو میدانی)، اروپاییها و آمریکاییها با هزینههای بالا در ماراتن حضور دارند، برای مرادی رسیدن به خط پایان و ادامه دادن در موقعیتی که هر لحظه میشد کوتاه اومد و رها کرد، قهرمانی بزرگیه. اگه از مرادی هم در مورد مسابقهاش بپرسیم، احتمالاً همون جواب اکواری رو میده.
داستان هفتم:
کیانوش رستمی وزنه بردار دستهٔ ۸۵ کیلوگرم ایران در حالی اولین مدال طلای کاروان ایران در المپیک ریو رو بهدست آورد که تونست رکورد المپیک رو هم جابجا کنه. اما چیزی که اون شب از کیانوش یه قهرمان ساخت فقط طلای المپیک نبود.
در شرایطی که رقیب چینیاش در حرکت آخر رکورد المپیک رو زده بود و میرفت که صاحب مدل طلا بشه، کیانوش تونست با بالا بردن وزنه ۲۱۷ کیلویی و شکستن رکورد مجموع المپیک در فاصله ۲ دقیقه، معادله رو به هم بریزه. از لحظهٔ بالای سر بردن وزنهٔ ۲۱۷ کیلوگرمی تا روشن شدن سه چراغ مثبت، لبخند و اعتماد به نفس لحظهای از چهرهٔ کیانوش محو نشد.
با وجود اینکه کیانوش بدون مربی تمرین کرده بود، و در شرایط مسابقه همه چیز به نفع رقیبش پیش میرفت، تونست امیدوارانه و با اطمینان به تمریناتش، جریان مسابقه رو به نفع خودش تموم کنه