بی اندیش bndsh

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان

خلاقیت مرزی ندارد....

دوشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۳۱ ب.ظ

آدم می تونه خلاق باشه حتی وقتی جامعه می زنه تو سرش و ازش می خواد که ریشه ی خلاقیت رو بخوشکونه ..

گاهی وقت و به ویژه الان و بیشتر تو کشور خودمونمی بینیم که داریم به ترکستان می ریم و از مسیر اصلی خارج می شیم چشمامون رو می بندیم و خود خواسته قدم می زنیم به جاده ای که نباید و دور می شیم از هدف مون (یا همون افسانه ی شخصی آره افسانه ی شخصی اگه کتاب کمیاگر رو خونده باشید می فهمید درباره چه چیزی حرف می زنم و اگر نه حتما بخونید سعی می کنم تو همین چند وقت یه پست درباره این کتاب بزارم .).


خوب گاهی شاید بگیم که جامعه داره جلوی ما رو می گیره و ما رو به مسیری که می خواد هدایت می کنه منم می گم آره و درستش هم همینه اگه جامعه مثل روده تو مثل سنگ باش دل رود رو بشکاف تا رود از تو بگذره نه با تو البته این ها رو اول به خودم می گم سوئه برداشت نشه چون ما هر چی می کشیم از این سوئه برداشت هاست.....

نمی دونم چرا اگه مثلا رحیم لطفی بیاد یه وبسایت بزنه و توش آموزش برنامه نویسی بزاره و کارش بگیره فردا ی اون روز دقیقا 24 تا 48 ساعت بعدش به یک اپیدمی می رسیم که رحیم تونست پس منم می تونم آره حتما می تونی ولی چرا راهی رو بری که اون رفته چرا نمی خوای خودت راه ای بسازی و چیزی جدید به یادگار بزاری چرا واقعا ؟

این حرف من فقط محدود به اینترنت نمی شه و تو جای جای زندگی می تونی ببینید این حرف منو مثلا تو شهر خودمون یه آدم از همه جا بی خبر اومد و یه فلافل فروشی سلف سرویس باز کرد و دقیقا همون اپدیمی تقلید به راه انداخت و مثل قارچ همه جای شهر پر شد از این پدیدهی نو ظهور(الله اکبر عجب جمله ای شد:) و حالا کم کم داریم می بینیم که دارن جمع می شن خوب برادر من خواهر من تو که داری مغازه اجاره می کنی هزینه می کنی خوب یه کاری کن که بگیره مثلا به جای این همه فلافل فروشی تو بیا تاکو فروشی راه نداز به خدا هم با کلاسه و هم چیز نو ایه ...


البته از اون ور این ترسه هم هست که نکنه دو باره این بلا سر کسب و کار منم بیاد آره ترس خوبه زمانی که کارت رو درست انجام نداده باشی ولی اگه تو کارت بهترین باشی باور داشته باش هیچ وقت از بازی حذف نمی شی مثلا تو همین داستان فلافل فروشی ها دوتا فلافل فروشی درست رو به روی هم ولی یکی دوبرابر اون یکی وسعت داشت و تازه جای کافی باس نشستن اما کارش نگرفت و مجبور شد الان لباس فروشی باز کنه اما اون رو به رویی  درسته که مغازه ی کوچیکی داشت اما کارش رو درست انجام می داد و بلد بود چه طوری با مشتریاش جور بشه پس من می گم که اون خلاقه چون تونسته بود از موقیت استفاده کنه و بهترین سود رو ببره...

خوب تا این جای کار  هم خیلی حرف زدم ولی خوب لازم بود که به خودم تذکر بدم که آره حواست باشه البته یه عکسی بود که بهانه این پست شد برای دیدن عکس می تونید اینجــــــــــا کلیک کنید 

عکسه مربوط می شه به آگهی استخدام یه شرکت ایرانی...

خوب دوست امیدوارم همیشه خلاق باشید ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی