بی اندیش bndsh

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان

۹ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

پائیز بود و سرخپوست ها از رئیس جدید قبیله پرسیدند که زمستان پیش رو سرد خواهد بود یا نه. از آنجایی که رئیس جدید از نسل جامعه مدرن بود از اسرار قدیمی سرخپوست ها چیزی نیاموخته بود. او با نگاه به آسمان نمی توانست تشخیص دهد زمستان چگونه خواهد بود. بنابراین برای اینکه جانب احتیاط را رعایت کند به افراد قبیله گفت که زمستان امسال سرد خواهد بود و آنان باید هیزم جمع کنند.

چند روز بعد ایده ای به نظرش رسید. به مرکز تلفن رفت و با اداره هواشناسی تماس گرفت و پرسید:آیا زمستان امسال سرد خواهد بود؟
کارشناس هواشناسی پاسخ داد:به نظر می رسد این زمستان واقعاً سرد باشد.
رئیس جدید به قبیله برگشت و به افرادش گفت که هیزم بیشتری انبار کنند. یک هفته بعد دوباره از مرکز هواشناسی پرسید: آیا هنوز فکر می کنید که زمستان سردی پیش رو داریم؟
کارشناس جواب داد:بله، زمستان خیلی سردی خواهد بود.
رئیس دوباره به قبیله برگشت و به افراد قبیله دستور داد که هر تکه هیزمی که می بینند جمع کنند. هفته بعد از آن دوباره از اداره هواشناسی پرسید:آیا شما کاملاً مطمئن هستید که زمستان امسال خیلی سرد خواهد بود؟
کارشناس جواب داد: قطعاً و به نظر می رسد زمستان امسال یکی از سردترین زمستان هایی باشد که این منطقه به خود دیده است.
رئیس قبیله پرسید:شما چطور می توانید این قدر مطمئن باشید؟
کارشناس هواشناسی جواب داد:چون سرخپوست ها دیوانه وار در حال جمع آوری هیزم هستند.
مدیران ناکارآمد به دلیل نداشتن دانش و تخصص لازم، مغرور بودن و خودخواهی، منفعت طلبی شخصی، انحصارطلبی و فراهم نکردن نظام های اطلاعاتی و تصمیم گیری مناسب، در بیشتر موارد مرتکب تصمیم های اشتباه و نابخردانه و شاید هم مغرضانه می شوند که هزینه های زیادی را به مجموعه تحت مدیریت آنان وارد می کند. اگر تصمیم های نادرست این گونه مدیران آغازگر چرخه معیوبی نیز باشد در این صورت اثرات منفی و مخرب این تصمیم ها بیشتر و بیشتر خواهد شد تا حدی که می تواند به بحران و یا نابودی سیستم منجر شود.
مثالی از چرخه معیوب که در واقعیت زیاد اتفاق می افتد از این قرار است: مدیریت سرمایه گذاری را کاهش می دهد و از منابع مالی برداشت می کند. مدیریت با کاهش یا حذف توسعه کارکنان، توسعه محصولات جدید، تحقیق بازار و دیگر موارد هزینه ها را کاهش می دهد و سود سهام و حقوق و مزایای مدیران را افزایش می دهد و بدین صورت از سرمایه برداشت می کند. نتیجه این کار کاهش حقوق کارکنان، آموزش کارکنان در پایین ترین سطح، خط تولید روزآمد نشده یا منسوخ و ضعف در شناخت نیازهای بازار و مشتریان خواهد بود. این اثرات منفی باعث نارضایتی کارکنان، کاهش تعهد سازمانی و افزایش نرخ خروج کارکنان خواهد شد. این موارد موجب کاهش کیفیت محصولات و خدمات، نارضایتی مشتریان و جذب شدن آنان به سمت رقبا و از دست رفتن سهم بازار خواهد شد. کاهش فروش و سود باعث می شود که مدیریت برای پرداخت هزینه های اولیه و جاری هم، دوباره از سرمایه برداشت کنند و بدین ترتیب چرخه معیوب ادامه می یابد. 

+

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۴ ، ۰۸:۴۴

وقتی که به آدم بزرگا بگی که یک خونه قشنگ دیدم از آجر قرمز که جلو پنجره‌هاش غرق گل شمعدونی و بومش پر از کبوتر بود، محاله بتونن مجسمش کنن. باید حتما بهشون گفت یک خونه چندمیلیون‌تومنی دیدم تا صداشون بلند بشه که وای چه قشنگ!


این نوشته از کتاب شازده کوچولو هست ...

اولین باری که این کتاب رو خوندم وقتی به قسمت هایی از این دست می رسیدم برام واقعا سخت بود که باور کنم آدم های دور برم این طوریا و یا این که منم قراره این طوری بشم و همه چیز رو خلاصه کنم تو اعداد ارقام یا به عبارتی تو پول که به قول یه آدمی عامل فساد ....

نمی دونم شاید این ها همه جزئی از چیزی باشه که آدم برای بزرگ شدن باید یاد بگیره   اما به خدا باورش سخته البته الان و من از اون روزی می ترسم که باور نکردن برام یه چیز سخت باشه نمی دونم و واقعا هم نمی دونم چرا ما آدم ها همه چیز رو از دریچه ای به نام پول به مسائل نگاه می کنم چرا واقعا چرا؟


یاد یه ماجراییی افتاد از تابستون امسال با یکی از دوستام تو کافه کامو بودیم که بحث یه کتاب پیش اومد که عقاید خودمون رو توش بنویسیم و منم در باره پول این چیزا رو نوشتم...


پول یک اصل مهم در پیشبرد کار هست ولی اساس نیست.
اگر حرکتی به خاطر پول انجام گیرد تا مادامی که این پول تزریق گردد این حرکت ادامه خواهد داشت ولی اگر در حرکتی عشق(علاقه،کشش) باشد تا ابد الدحر می تواند ادامه پیدا کند اما چون بعضی انسان ها تنوع طلب هستند و هر چند وقت یکبار عشق جدیدی می یابد باید همشه آتش این عشق را گرم نگه داشت .(قانون هویج) 

خیلی عوض شدم اما امیدوارم عوضی نشده باشم :(
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۴ ، ۱۹:۰۸

اگه وبلاگ رو دنبال کرده باشید متوجه این قضیه شده اید که هر هفته ی شنبه ما یک داستان کوتاه مدیریتی در وبلاگ قرار می دهیم اما این هفته ماجرا فرق میکنه و دو تا داستان رو در ادامه مطلب قرار می دهیم من خودم هر داستان برای هفته ی بعد رو تو هفته ی قبل از اون پیدا می کنم اما این هفته یه کمی ماجرا عوض شد و علاوه بر اون انتخاب اولم ، دیروز به یه داستان جالب برخوردم که اون هم برا تون می زارم....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۴ ، ۱۱:۱۹
به نام خدا

همه مون کلی سوال داریم تو سرمون که منتظریم یکی بهش جواب و برای جواب گرفتن گاهی خدومون تلاش می کنیم و گاهی از دیگران کمک می گیریم و بعضی مواقع اون سوال رو نگاه می داریم تا یه موقیت خوب پیش بیاد تا از یکی بپرسیم 
اما....

نباید از دکتر گوگل غافل شد یکی از بزرگ ترین و خیر خواه ترین کسی که بدون هیچ چشم داشتی (البته چیزی که در ظاهر هویداست ور نه باطن شاید حکایتی دیگر باشد) به هر کس که بخواد و البته نت داشته باشه کمک می کنه پس خیلی عقبیم اگه ازش استفاده نکنیم این طوری باید همیشه دنبال یکی بگردیم که بیاد و جواب همه ی سوالای مارو بده که این محال ممکنه البته در زمان امروزه اما گوگل تا حدودی می تونه به تمام سوالای شما پاسخ درست بده پس بهتره اگه دوست داشتین از این نعمت انسانی استفاده کنید ... ;)

برای استفاده از گوگل بهتره که یه سری اصولی رو آدم بلد باشه که این اصول رو می تونید تو هزار تا سایت فارسی و انگلیسی پیدا کنید ولی بهتره آدم از خود گوگل برای این منظور کمک بگیرید...
پس اگه دوست دارید که از این به بعد از گوگل کمک بگیرید بهتره یه نگاهی هم به این لینــــــــک نبدازید .

به قول استیو جابز  "دیوانه بمان گرسنه بمان"
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۴ ، ۱۷:۵۱

روستایی بود دور افتاده که مردم ساده دل و بی سوادی در آن سکونت داشتند. مردی شیاد از ساده لوحی آنان استفاده کرده و بر آنان به نوعی حکومت می کرد. برحسب اتفاق گذر یک معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغلکاری های شیاد شد و او را نصیحت کرد که از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا می کند. اما مرد شیاد نپذیرفت. بعد از اتمام حجت٬ معلم با مردم روستا از فریبکاری های شیاد سخن گفت و نسبت به حقه های او هشدار داد. بعد از کلی مشاجره بین معلم و شیاد قرار بر این شد که فردا در میدان روستا معلم و مرد شیاد مسابقه بدهند تا معلوم شود کدامیک باسواد و کدامیک بی سواد هستند. در روز موعود همه مردم روستا در میدان ده گرد آمده بودند تا ببینند آخر کار، چه می شود.

شیاد به معلم گفت: بنویس مار 
معلم نوشت: مار
نوبت شیاد که رسید شکل مار را روی خاک کشید.
و به مردم گفت: شما خود قضاوت کنید کدامیک از اینها مار است؟
مردم که سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شکل مار را شناختند و به جان معلم افتادند تا می توانستند او را کتک زدند و از روستا بیرون راندند.اگر می خواهیم بر دیگران تأثیر بگذاریم یا آنها را با خود همراه کنیم بهتر است با زبان، رویکرد و نگرش خود آنها، با آنها سخن گفته و رفتار کنیم. همیشه نمی توانیم با اصول و چارچوب فکری خود دیگران را مدیریت کنیم. باید افکار و مقاصد خود را به زبان فرهنگ، نگرش، اعتقادات، آداب و رسوم و پیشینه آنان ترجمه کرد و به آنها داد. 

+

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۴ ، ۲۰:۰۴

من زیاد اهل مد نیستم و کاری ندارم که چه رنگی برای سال بعد مد می شه ولی اینکه چه طوری انتخاب می شه و چه فلسفه ای پشت سرشه برام جالب بود و گفتم شاید برای شما هم جالب باشه این مطلب رو از سایت یک پزشک خوندم و گفتم شاید گذاشتنش اینجا خالی از لطف نباشه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۴ ، ۱۷:۴۸

هفته ی قبل یه قراری با هم گذاشته بودیم و قرار شد شنبه ی هر هفته یه داستان مدیریتی بزارم و اینم دومین داستان از یر داستان های مدیرتی که بر می گرده به نوع نگاه ما نمی خوام بیشتر از این توضیح بدم فقط داستان رو بخونید و لذت ببرید...



شخصی سر کلاس ریاضی خوابش برد. زنگ را زدند بیدار شد و با عجله دو مسئله را که روی تخته سیاه نوشته شده بود یادداشت کرد و با این باور که استاد آنرا به عنوان تکلیف منزل برای هفته بعد داده است به منزل برد و تمام آنروز و آن شب برای حل کردن آنها فکر کرد. هیچیک را نتوانست حل کند. اما طی هفته دست از کوشش برنداشت. سرانجام یکی از آنها را حل کرد و به کلاس آورد. استاد به کلی مبهوت شد زیرا آن دو را به عنوان دو نمونه از مسایل غیر قابل حل ریاضی داده بود.

در یک باشگاه بدنسازی پس از اضافه کردن 5 کیلوگرم به رکورد قبلی ورزشکاری از وی خواستند که رکورد جدیدی برای خود ثبت کند. اما او موفق به این کار نشد. پس از او خواستند وزنه ای که 5 کیلوگرم از رکوردش کمتر است را امتحان کند. این دفعه او براحتی وزنه را بلند کرد. این مسئله برای ورزشکار جوان و دوستانش امری کاملا طبیعی به نظر می رسید اما برای طراحان این آزمایش جالب و هیجان انگیز بود چرا که آنها اطلاعات غلط به وزنه بردار داده بودند. او در مرحله اول از عهده بلند کردن وزنه ای برنیامده بود که در واقع 5 کیلوگرم از رکوردش کمتر بود و در حرکت دوم ناخودآگاه موفق به بهبود رکوردش به میزان 5 کیلوگرم شده بود. او در حالی و با این باور وزنه را بلند کرده بود که خود را قادر به انجام آن می دانست.
هر فردی خود را ارزیابی می کند و این برآورد مشخص خواهد ساخت که او چه خواهد شد. شما نمی توانید بیش از آن چیزی بشوید که باور دارید هستید. اما بیش از آنچه باور دارید می توانید انجام دهید.

+

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۴ ، ۲۰:۳۲

گاه گداری که به آینده فکر می کنم ترس برم می داره با خودم می گم که آینده آیا مثل فیلماس یعنی وحشتناکه یعنی من باید سر جونم آدم بکشم یا از این که موش آزمایشگاهیم فرار کنم  بدون اینکه بدون تو تله ام...

 نمی دونم شاید آینده این طوری نباشه شاید قشنگ باشه شاید بشه واقعیت آینده رو از همین حالا دید از همین حالا که سودای پول آینده ی زیبای ما رو نابود می کنه از همین حالا که چیز به نام تعصب داره آدم ها رو کور می کنه از همین حالا هم می شه حس کرد و دید بچه ای رو که تو آغوش دریا می خوابه میشه آیند و دید و حس کرد اما چه طور میشه که آینده این طوری باشه چه طور میشه اگه با این سرعت مهار نشدنی به سمت آینده بریم ؟...

واقعا نمی دونم ...!

یادش بخیر وقتی بچه بودم تمام دنیا خلاصه می شد و مثل الان مثنوی هفتاد من نبود همه چیز ساده بود همه با هم مهربون بودن اما حالا وقتی بچه نشسته کنار باباش ، باباشم داره اخبار می بینه دیگه چه انتظاری داری بچه همه جیز رو ساده ببینه وقتی می دونه دارن بچه ها رو می کشن دارن دزدی می کنن دارن فرار می کنن دارن اعدام می کنن دارن و دارن نمی دونم این بچه چه چیزی رو می خواد بسازه .....


اما تمام این ها یک روی سکه اس و روی دیگه ی سکه رو ما گاهی وقت ها نمی بینیم و فراموش می کنیم که همچین چیزی هم وجود داره وقتی به این پزشکان بدون مرز فکر می کنم می فهمم که برای خوب بودن نیاز به محدوده نداری وقتی به پدرم فک می کنم می فهمم که باس بزرگ بودن نیاز به ثروت مادی نداری و وقتی به مادرم فک می کنم می فهمم که دوس داشتن بهانه نمی خواد و وقتی به خورشید فک می کنم می فهمم که بخشیدن نیاز به علت نداره وقتی حس می کنم که زمین داره می گرده می فهمم که هر کاری که بکنی همون رو خواهی دید چون ما چیز هایی رو می بینم که از خودمون باقی گذاشتیم تصور کنید که یه عکس رو تاقچه دارین شما هرز چنگاهی بهش نگاه می ندازین و یه لبخند گوشه لبتون سبز میشه خاطرات هم مثل عکس هان شما زمانی از خودتون عکس می گیرین که در بهترین شرایط تون هستین شادین ویا این که با دوستانتون یا خانواده تون هستین سعی کنید که خاطراتتون هم همین طوری باشه چیزایی رو ذخیره کنید که به شما امید می ده شما رو می خندونه نمی گم آدم نباید اشتباهی رو که کرده فراموش کنه ولی بار اون اشتباه رو همیشه به دوش گشیدن اشتباه بزرگی من می گم که دیگه اون اشتباه رو کنار بزارین و از یادش ببرین ولی هیچ وقت درسایی رو که از اون اشتباه گرفتین فراموش نکنید و همیشه ازش استفاده کنید و فرامموش نکنید که ساختمون های بزرگ رو همیشه با کندن پیشون شروع می کنن و اگه پی اون مناسب نباشه ساختمون با کوچک ترین تکون یا باد و.. فرو میرزه شما هم سعی کنید پی قویی داشته باشین تا با هر باد یا تکونی جهتتون عوض نشه و هیچ وقت هیچ وقت فراموش نکنید ترس از تغییر خوبه بشرطی که باعث شه شما بی گدار به آب نزنید ولی از این بیشتر خیلی بده و مانع شما می شه پس همینجا اون ترسه  رو از بازی بکشین بیرون و فریاد بزنید من آینده رو می سازم اون طوری که خودم می خوام....

دوباره بگو

من آینده رو می سازم اون طوری که خودم می خوام...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۹۴ ، ۲۲:۴۸


یه چند وقتی بود که می خواستم این بخش جدید رو به وبلاگ اضافه کنم ولی خوب نمی شد که بشه ولی الان خوش بختانه به این نتیجه رسیدم که باید بشه و خیلی هم جالب و خواستنیه این بخش جدید البته افتتاحش با ربان و این جور حرفا نیست یه افتتاح ساده و سعی می کنم شنبه ی هر هفته داستانک مدیریتی جدید بزارم   این شما و افتتاح بخش داستان های مدیریتی ....


راه رفتن سگ روی آب





شکارچی پرنده سگ جدیدی خریده بود، سگی که ویژگی منحصر به فردی داشت. این سگ میتوانست روی آب راه برود. شکارچی وقتی این را دید نمی توانست باور کند و خیلی مشتاق بود که این را به دوستانش بگوید. برای همین یکی از دوستانش را به شکار مرغابی در برکه ای آن اطراف دعوت کرد.

او و دوستش شکار را شروع کردند و چند مرغابی شکار کردند. بعد به سگش دستور داد که مرغابی های شکار شده را جمع کند. در تمام مدت چند ساعت شکار، سگ روی آب می دوید و مرغابی ها را جمع می کرد. صاحب سگ انتظار داشت دوستش درباره این سگ شگفت انگیز نظری بدهد یا اظهار تعجب کند، اما دوستش چیزی نگفت.

در راه برگشت، او از دوستش پرسید آیا متوجه چیز عجیبی در مورد سگش شده است؟

دوستش پاسخ داد: آره، در واقع، متوجه چیز غیرمعمولی شدم. سگ تو نمی تواند شنا کند.

بعضی از افراد همیشه به ابعاد و نکات منفی توجه دارند. روی وجوه منفی تیم های کاری متمرکز نشوید. با توجه به جنبه های مثبت و نقاط قوت، در کارکنان و تیم های کاری ایجاد انگیزه کنید.

+

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۴ ، ۱۸:۵۲